سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  سیزده به در ... مدینه
هیچ کس به لاغ نپرداخت جز که اندکى از خرد خود بپرداخت . [نهج البلاغه]
آنلاین
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
77144
بازدیدهای امروز وبلاگ
23
بازدیدهای دیروز وبلاگ
2
منوی اصلی

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره ی مـــــــا
سیزده به در ... مدینه

حکایت ما حکایت بادیه نشینانی است که تازه فهمیده اند چگونه از زلال هستی به راحتی گذشته اند... و حالا برآنند که طعم خوش زندگی را تنها به خاطر بسپرند که زود گذشت و رویایی بود شاید تکرار نشدنی...

لوگوی وبلاگ
سیزده به در ... مدینه
نوشته های
اطلاعیه ها
محمد عباسی
افسانه احمدی
سیده زهرا حسینی
مرضیه قیومی
منصوره ناصری
زهرا مرادی
ناهید سیف اللهی
خدیجه کدخدایی
سیدمحمدرضا واحدی
فرززانه خراسانی
اوقات شرعی
لینک دوستان

لبگــزه
مُحرم حرم
این دل سوخته

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   مرضیه قیومی  

عنوان متن سجده بندگی شنبه 87 اردیبهشت 7  ساعت 12:16 عصر

                    آتشی از عشق در خود بر فروز                               سر به سر فکر و عبادت را بسور

                    ملت عشق از همه دین ها جداست                        عاشقان را مذهب و ملت خداست

                   نماز فریاد عشق است و جوهر بندگی و منصه ظهور بندگی، سجده است، سجده، سجده.

وقتی این کلمه را می شنوم، صحنه ای برایم تداعی می شود که تا عمر دارم و نفس می کشم، از یادم نخواهد رفت.

صحنه اظهار بندگی در مقابل وجود لایزال، قادر متعال، ایزد منّان و خداوند سبحان.

سجده ای که در آن بچه ها با بند بند وجودشان، از خداوند تشکر می کردند، با شیرینی زبانشان با خدا حرف می زدند و تسبیح می گفتند، آنقدر فضا جالب و روح بخش بود، آنقدر بچه ها با خلوص دل و از پاکی ضمیر با خدا نجوا می کردند که با تمام وجودم حس کردم و یا بهتر بگم، لمس کردم که تک تک سنگهای مسجدالحرام و کعبه، رکن و مقام، حجر اسماعیل، حجرالاسود، ناودان طلا و بالاخره مستجار هم با این بچه ها همراه شده و تسبیح خدا را می کنند. 

انگار همه جا سکوت محض برقرار بود، انگار توی مسجدالحرام به غیر از گروه ما کس دیگری نبود.

یکی می گفت : خداجون ممنونتم،

دیگری می گفت : خدایا منّت گذاشتی دعوت کردی،

یکی دیگه می گفت : خداجونم متشکرم دعوتم کردی، خونتو دیدم و ...

هر کسی با یک زبانی با خداش حرف می زد، آنقدر قشنگ و زیبا با خداوند حرف می زدند که یک لحظه دلم خواست فقط سکوت کنم و صدای نجوای عاشقانه زائران حریم یار را بشنوم.

دلم می خواست تا ابد بر این سجده بمانم و هیچ وقت بلند نشوم.

دلم می خواست نهایت بندگی و کوچکی خودم را در مقابل عزت خداوند به نمایش بگذارم تا وقتی که در روزمرگی دنیا غرق شده ایم و اصلا حواسمون نیست که در محضر کی هستیم و حس می کنیم ما انسانیم، اشرف مخلوقات و قادر به انجام کارهای عجیب و وقتی عجب تمام وجودمون را می گیره و غفلت قلبمون را می پوشونه، آن سجده و آن اظهار عجز، یک تلنگر بهم بزنه که :

کجایی؟   چی کاره ای؟    چی فکر کردی؟

باز هم یادت رفت که چی بودی و چی شدی؟

یادت رفت از کجا آمدی؟   به کجا می خواهی بری؟  و چی کار می خواهی بکنی؟

باز هم یادت رفت، باز هم گناه؟، گناه؟، گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

چه قدر؟   تا کی؟   تا کجا؟؟؟؟؟

ولی همون معبود بی نظیر، از نهایت رحمت و رأفتش پیام می دهد که :

صد بار اگر توبه شکستی بازآ     گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ

خدایا : من در کلبه فقیرانه خود چیزی دازم که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی دارم و تو چون خودت نداری.

                                                لا شریک لک 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وبلاگ حلقـــه
سلام
سفری دیگر
تو میروی به سلامت ....سلام ما برسانی..
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ