تا که نامت بر زبان آمد,زبان آتش گرفت
سوختم چندان که مغزاستخوان آتش گرفت
حیدرآمد,خاک همچون باد,گرم گریه شد
خواست تا غسلت دهد,آب روان آتش گرفت
هان چه می پرسی؟چه پیش آمد؟زمین را آب برد
بادبان کشتی پیغمبران آتش گرفت
یک طرف ماه مرا ابر سیاه فتنه کشت
یک طرف از درد غربت,کهکشان آتش گرفت
رفت سمت آسمان,روحت,زمین از شرم سوخت
در زمین جسم تو گم شد,آسمان آتش گرفت
علیرضا غزوه-قبرستان بقیع
-----------------------------------------------------------------
امروز دیگه طاقت نیاوردم ,رفتم شهر ری .
از طرف کل همسفران هم زیارت کردم و برای همه دعا کردم.
اذان مغرب قبرستان بقیع و مسجدالنبی را نشان میداد
احساس کردم تمام وجودم داره میسوزه...
الان هم که میخوام توصیفش کنم داغ شدم...
میدونم همه حتما همین حال رو دارید و حتما بهتر از من....
|