سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  سیزده به در ... مدینه
پروردگارا! دستآورد روزه چیست؟ خداوند فرمود : روزه حکمت می آورد و حکمت، شناخت و شناخت، یقین . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله ـ در شب معراج ـ]
آنلاین
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
78542
بازدیدهای امروز وبلاگ
25
بازدیدهای دیروز وبلاگ
16
منوی اصلی

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره ی مـــــــا
سیزده به در ... مدینه

حکایت ما حکایت بادیه نشینانی است که تازه فهمیده اند چگونه از زلال هستی به راحتی گذشته اند... و حالا برآنند که طعم خوش زندگی را تنها به خاطر بسپرند که زود گذشت و رویایی بود شاید تکرار نشدنی...

لوگوی وبلاگ
سیزده به در ... مدینه
نوشته های
اطلاعیه ها
محمد عباسی
افسانه احمدی
سیده زهرا حسینی
مرضیه قیومی
منصوره ناصری
زهرا مرادی
ناهید سیف اللهی
خدیجه کدخدایی
سیدمحمدرضا واحدی
فرززانه خراسانی
اوقات شرعی
لینک دوستان

لبگــزه
مُحرم حرم
این دل سوخته

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن دل گویه ای با بی بی جمعه 87 خرداد 17  ساعت 11:24 عصر

دل گویه ای با عمه ام  ـ ساعت 22 در حرمش و  شب شهادت مادرش

به من گفته بودند اینجا سرزمین دشمنان توست
شام دیروز... دمشق امروز
به من گفته بودند روزگاری اسیر حاکمان این دیار بوده ای
آمده بودم گریه کنم غریبی ات را..
می خواستم ناله کنم اسارتت را...
اما می خندم حقارت و حماقت بنی امیه را
وقتی شکوه بارگاهت را که می بینم...

می گردم تمام شام را...
کو نسل ونتیجه ی آل بنی امیه؟  کو یک نفر که به این انتساب افتخار کند؟
اصلا آدم زنده، پیش کش ... کو قبر معاویه ؟ کو قبر یزید؟ کو قبر مروان ؟

بانوی من!
تو همان غریبی نبودی که دشمنانت خواستند گمنام بمانی؟
تو همان اسیری نبودی که بر سرو صورتت سنگ می زدند؟
تو سالار قافله ای نبودی که هنگام ورودش به این شهر، مردم به خاطر پیروزی امیرشان هلهله می کردند و شیرینی خیرات می دادند؟
امروز چرا پس بارگاهت پناهگاه عام و خاص شده است؟
چه شده است که فرشتگان از عرش برای زیارتت به زمین می آیند؟
مگر این بارگاه، بارگاه تو نیست که امروز حتی مخالفان نیز در برابر عظمتش کرنش می کنند و دست ادب به سینه می گذارند؟
آن یکی بارگاه که صفای معنویش دل هر رهگذری را می برد ، خرابه ی آن روز شام نیست؟

پس کو آن مست قدرتی که یک روز در این دیار، امیرالمومنینش می خواندند؟
کو آن کودنی که می خواست نام شما را به خاک بسپارد؟
کو آن ابرقدرتی که سرمست از پیروزی با چوب بر لب و دهان برادرت می زد؟
کو آن پا جای پای قیصر گذاشته؟ کو کاخ سبز اموی؟
چرا امروز نامی از آن همه شکوه و سربلندی نیست؟
چه شد که حتی از یادشان نیز چیزی باقی نمانده است، مگر نام هایی کمرنگ که  رنگ از کوچه وخیابان و مسجد نیز می برد ؟


بانوی من!
می خواستند نامتان را نیز از بین ببرند اما یریدون لیطفئوا نورالله والله متم نوره ولو کره المشرکون
آیا این بیچارگان نمی دانستند که شما  تبار بانویی هستید که قرآن به وصفش انا اعطیناک الکوثر را صلا زد؟
بانویی که سلاله اش به پایداری هستی پایدارند و افتخار خلقت...  و دشمنانشان ابترها و منقرض های تاریخ ؟
آیا این تو نبودی که در مجلس همان امیرالمومنین ساختگی فریاد بر آوردی که یا یزید! کد کیدک و اسع سعیک فوالله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا ؟


بانوی صبوری و مردانگی!
امشب که شب شهادت مادر توست بر مزارت آمده ام
آن روز تو چهار سال بیشتر نداشتی .. داشتی؟

خیلی حرف دارم .. عقده هایم متراکم شده است
اما فقط برای تسلیت آمده ام عزیز
تسلیتم را بپذیر
و تسلیت دوستانم را
دعایشان کن و مرا نیز..
که اطمینان دارم دعای تو ردخور ندارد...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن دعوتت را سپاس بانوی من! سه شنبه 87 خرداد 14  ساعت 1:42 عصر

باور نمی کنم...
اگر سه روز پیش می پرسیدی قصد چنین سفری دارم یا نه؟
با اطمینان می گفتم: نه
اما حالا انگار دارم خواب می بینم
هنوز هم دارم چشمانم را می مالم
من کجا واینجا کجا؟
حتی یک در ملیون هم احتمال نمی دادم این روزها اینجا باشم
از لحظه ی تصمیم تا آغاز سفر کمتراز 48 ساعت زمان برد

                                             

با تو هستم .. در زیارت هایم شریک باش

   

 و حالا... این منم کنار عقیله ی بنی هاشم
این منم در ایام شهادت مادرمان  زهرای اطهر
کنار دختر بزرگوارش .... عمه ی نازنینمان
در پانصد متری حرمش
و روبروی گنبد سر به آسمان ساییده اش...
تسلیت شما عزیزان را نیز خواهم رساند

پ ن _‏ کی می گه سیزده عدد نحسیه؟
ما که سیزده فروردین رفتیم مدینه
سیزده خرداد هم که اومدیم اینجا
تازه شم از خروجی شماره ی 13 خارج شدیم
تا ببینیم سیزده تیرماه تقدیرمان چیست؟
مطمئنم به لطف خدا...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن آقای عباسی ؟؟ جمعه 87 خرداد 10  ساعت 1:40 عصر

سلام آقای عباسی

ما منتظریم .. نتیجه ی نظر سنجی ها ؟؟

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن اولین همایش جمعه 87 اردیبهشت 27  ساعت 1:0 عصر

اولین همایش عمره ی دانشجویی سیزده به در ... مدینه

به اطلاع دوستان عزیز می رساند: با همکاری مدیریت محترم فرهنگسرای دانشجو اولین همایش همسفران  سیزده به در ... مدینه  برگزار می شود
1- لطفا دوستانی که حتماً شرکت خواهند کرد اعلام آمادگی کنند.
2- دوستانی که آمادگی اجرای شعر ، خاطره و ... دارند نیز اسامی خود را اعلام دارند.
3- با توجه به امکانات نمایشی سالن، خواهرانی که در مکه کلیپ ساخته بودند می توانند با تکمیل کار زیبای خود آن را به نمایش بگذارند.
4- آوردن همراه و خانواده مجاز می باشد. (البته در حد معقول)
5- برای این همایش چنانچه پیشنهاد خاصی دارید ارائه بفرمایید.
6- برای همایش های بعدی و نوع و کیفیت و مدت آن در این همایش نظر خواهی به عمل می آید.
 با آرزوی موفقیت و دیدار دوستان...
زمان: پنجشنبه دوم خرداد ساعت 17 الی 19
مکان: یوسف آّباد - پارک شفق - فرهنگسرای دانشجو

  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن کعبه یکشنبه 87 اردیبهشت 15  ساعت 11:22 عصر

چه عظمتی دارد کعبه ... با تمام وجودت حس می کنی در مقابل یک موجود با شکوه و جاودانی قرار گرفته ای که همه چیز را می داند.. اما سکوت محض است.
کعبه، شاهد زمان است و سکوت استوار زمین ...
کعبه را  سینه ای است  به فراخی دنیا .. و  انباشته از گفتنی ها و ناگفتنی ها ..
کعبه، رمز و راز تاریخ .. نه، که راز آفرینش بوده و هست و خواهد ماند. آری.. که  کعبه از آغاز، وجود داشته  و همیشه سمبل و نشانه ی خدا  روی زمین بوده است.

 

 

 

کعبه، شاهد هبوط آدم بر زمین، طوفان نوح، ذبح اسماعیل، فیلبانان سپاه ابرهه و ماجرای ابابیل و ... بوده است.
کعبه از آدم گرفته تا نوح و هود و لوط .. و از ابراهیم و اسماعیل گرفته تا عدنان و هاشم و عبد المطلب و ابو طالب را همراهی کرده است.
کعبه، هاجر و سعی او برای یافتن آب و جوشش زمزم را زیر پای اسماعیل دیده است...
کعبه، یادش نمی رود روزی را که آغوش باز کرد و فاطمه بنت اسد را پذیرفت تا شیر بیشه ی حق ... یعنی علی را به دنیا آورد.
کعبه، غریبی محمد (ص) را در میان قوم خود و غار نشینی او را .. فتح الفتوح مکه را .. عروج علی بر شانه های پیامبر را.. لمس کرده است.
کعبه ، هنوز سیاهی دوران جاهلیت و سنگینی بت های لات و عزی و هبل را بر دوش خود از یاد نبرده است. و از ابو جهل و ابو لهب و ابو سفیان ها و شکنجه های وحشیانه بلال و یاسر و سمیه و مصعب ها، خاطره های فراوانی دارد و ...
و از هزاران ماجرای ریز و درشت تاریخی دیگر  نیز ...

با این حال، سکوت عاقلانه ی کعبه بسیار پر رمز و راز است و نگاهش به ما .. ؟  نگاه عاقل اندر سفیه.. یعنی که منتظر باشید و منتظر خواهم ماند...
یعنی که تمام تاریخ را نظاره کردم و سکوت کردم به امید آن روز ... اما آن روز سکوت را خواهم شکست...  روزی که او پشت بر من بگذارد و بر من تکیه کند که یا اهل العالم انا المهدی المنتظر..
و آن روز من نیز با او فریاد خواهم زد...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن ان الله غفور شکور جمعه 87 اردیبهشت 6  ساعت 2:5 عصر


پس از خدا حافظی با مدینه با چشمانی اشکبار به سوی مکه ی مکرمه حرکت کردیم و برای محرم شدن عازم میقات شجره شدیم. میقات، چه زیبا وعده گاهی که خدا ما را بدان فرا خوانده است...  در مسجد شجره، مواردی پیش آمد که نمی توان به راحتی از آن گذشت.. حسی به تو دست می دهد که می توانی هر کدام را نشانه ای از لطف بیکران حضرت دوست به بچه های پاکدل و صمیمی بدانی که خود او به میهمانی دعوتشان کرده بود...

نه تنها اهل خرافات نیستم که اتفاقاً به شدت یا خرافه و خرافه سرایی مخالفم... اما در حدیث است که امید خیر داشته باشید تا بدان برسید... ما هم این اتفاقات را به فال نیک می گیریم؛ احساسمان را روانه ی درگاهش می کنیم و هرکدام را نشانه ای نیک می دانیم برای مهمان نوازی خدا و قبولی اعمالمان...

1 -  همین که به مسجد شجره رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم یک جوجه یاکریم زیبا با دنیایی از نجابت و پاکی به استقبالمان آمد ... نمی دانم از کجا پیدایش شد.. همین قدر دیدیم که آمد و بدون هیچ ترس و واهمه ای در میان بچه ها و جلوی پای ما روی زمین  نشست... به بچه ها گفتم: آمدنش را به فال نیک بگیرید...

2 -  هنوز از کنار اتوبوس به سمت داخل مسجد راه نیفتاده بودیم که قطراتی از باران بر سر و صورتمان چکید... گفتم: بچه ها این باران رحمت الهی است که نشانه ی شستشوی ما از گناهان است... خداوند می خواهد ما را بشوید و وارد حریم حرممان کند.. جالب تر اینکه در عمره ی مجدد و احرام دوم هم در مسجدالحرام باران رحمت خداوندی سر و صورتمان را نوازش کرد...
 
3 -  در راه مسجد،  زهرا از من پرسید: از کجا بدانیم که خداوند گناهانمان را می بخشد؟ گفتم: همین که به اینجا و خانه اش دعوتمان کرده معنایش این است که می خواسته ما را ببخشد... خداوند دنبال بهانه است که بنده های خودش را که خیلی هم دوستشان دارد ببخشد..

4 -  در مسجد شجره فرصتی دست داد تا آیاتی از قرآن کریم  تلاوت کنم... قرآن را باز کردم. سوره زمر بود.  همینطور که داشتم می خواندم در فکر سوال زهرا بودم ... این آیه  مرا میخکوب کرد:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطور من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم       ( زمر/ 54 )
یعنی: ای پیامبر! بگو ای بندگان من که بر خویش ستم کرده اید از رحمت و بخشایش خداوند نا امید نشوید که خداوند همه ی گناهان را می بخشد. به راستی که او آمرزنده ی مهربان است.

5 -  بعد از آن که محرم شدیم و آمدیم بیرون... دنبال زهرا می گشتم که آیه ی فوق را به عنوان یک نشانه برایش بخوانم... همین که او را دیدم قبل از اینکه من لب باز کنم او  با شور و نشاط  گفت: بعد از محرم شدن در فکر همان صحبت خودمان بودم که قرآن را باز کردم و آیه ی 29 و 30  سوره ی فاطر توجهم را به خود جلب کرد:
ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة یرجون تجاره لن تبور لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور
یعنی: کسانی که کتاب خداوند را تلاوت می کنند و از آنچه روزیشان کرده ایم، چه در نهان و چه در آشکار انفاق می کنند و امید دارند که در این تجارت بی کساد،س خداوند پاداش آنان را بدهد و از فضل خود بیشتر برآنان ارزانی کند ــ بدانند ــ که خداوند آمرزنده ( لغزش هایشان را می بخشد ) و شکرگزار است... ( به پاس نیکی هایشان از لطف خود بر آنان می افزاید)

6 -  وقتی بچه ها جمع شده بودند که قبل از حرکت به مکه، آخرین هماهنگی ها را داشته باشیم،  نسیمی روحبخش شروع به وزیدن کرد که بی تعارف حال همه را جا می آورد .. جالب این است که این نسیم بیشتر از 5 دقیقه ادامه نداشت... به بچه ها گفتم: تا کنون چنین نسیمی اینجا سابقه نداشته است و این نسیم را نیز خوش آمد گویی خدا به خودتان حساب کنید که محرم شدنتان را تبریک می گوید.. او نمی خواهد به میهمانانش بد بگذرد...

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن آمدم ... اما شنبه 87 فروردین 31  ساعت 7:50 عصر

هر که دلآرام دید   از دلش آرام رفت

 

 

آمدم ..
اما دلم را ...
جا گذاشته ام
نمی دانم کجا ؟
نمی دانم..
شاید روی سنگفرش های سپید آن فضای آسمانی
آن جا که پیامبر مهربانی ها از روی رحمت به ما سلام می کرد
دلم را جا گذاشته ام...
شاید زیر پای زایران دلسوخته ی بقیع
یا کنار ستون های روضةالنبی
شاید در گوشه گوشه ای که بوی فاطمه می دهد
یا در اشک زلال خواهرانم بر مزار ام البنین
شاید لابلای پنجره های حایل چهار قبر غریب
یا کنار در سوخته ی خانه ی علی
شاید در رکن یمانی
یا در جوار حجر الاسود
شاید در مستجار
یا بر قبر ابوطالب و خدیجه
نمی دانم ..
اینقدر می دانم که دلم...
با من بر نگشت 
الهی ..
هیچ وقت برنگردد


  نظرات شما  ( )

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وبلاگ حلقـــه
سلام
سفری دیگر
تو میروی به سلامت ....سلام ما برسانی..
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ