سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  سیزده به در ... مدینه
هرگاه بنده در دل شب با مولای خود خلوت کند و به مناجات پردازد، [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
آنلاین
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
77063
بازدیدهای امروز وبلاگ
2
بازدیدهای دیروز وبلاگ
3
منوی اصلی

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره ی مـــــــا
سیزده به در ... مدینه

حکایت ما حکایت بادیه نشینانی است که تازه فهمیده اند چگونه از زلال هستی به راحتی گذشته اند... و حالا برآنند که طعم خوش زندگی را تنها به خاطر بسپرند که زود گذشت و رویایی بود شاید تکرار نشدنی...

لوگوی وبلاگ
سیزده به در ... مدینه
نوشته های
اطلاعیه ها
محمد عباسی
افسانه احمدی
سیده زهرا حسینی
مرضیه قیومی
منصوره ناصری
زهرا مرادی
ناهید سیف اللهی
خدیجه کدخدایی
سیدمحمدرضا واحدی
فرززانه خراسانی
اوقات شرعی
لینک دوستان

لبگــزه
مُحرم حرم
این دل سوخته

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن دیدار شیرین تر میشود... یکشنبه 87 خرداد 5  ساعت 12:7 صبح

اشک در چشمانم حلقه میزند
می پیچد
و به حلقه ی دل تنگی ام  می پیوندد
به بغض گلویم که هر روز بزرگتر می شود تنه می زند
بغضی که نمی دانم کی و کجا قرار است گره باز کند
و امروز در جمع کسانیکه از دیدنشان بیش از پیش خوشحال میشوم
کسانیکه بوی سفر را میدهند
شنیدم ...
و دوباره درونم احساس سبکی داشتم

و...
یادم افتاد دلم را جا گذاشتم


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن الهی آن را که عشق نیست ارزش چیست؟ دوشنبه 87 اردیبهشت 23  ساعت 11:28 عصر

 

 

دانی که انتظار تو با ما چه می‌کند؟
توفان ببین به پهنه دریا چه می‌کند

آشفته ام چو موج به دریای زندگی
آشفتگی ببین به دل ما، چه می‌کند

یکدم بپرس این همه غم این همه بلا
در خاطر شکسته زغم ها چه می‌کند

دور از بهار روی تو بی‌برگ مانده‌ام
بی برگ و بار مانده به دنیا چه می‌کند؟

بنشین ز راه لطف دمی در کنار دل
آخر بپرس این دل تنها چه میکند

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن چشم انتظاریم... جمعه 87 اردیبهشت 6  ساعت 1:16 صبح

یا الله

ای خدا

چند تا پنج شنبه دیگه باید دعای کمیل بخونیم و اشک بریزیم؟؟؟؟

چند تا جمعه دیگه دعای ندبه و چند تا دعای سمات دیگه؟؟؟

ای خدا

تا کی باید صبر کنیم

اگه بگم امام زمانم چرا نمیای

انوقت فکر میکنم اگه به خاطر این جمله ها یه قطره اشک گوشه ی چشمش بشینه من چقدر باید اشک بریزم که طاقت فکر کردنش رو هم ندارم

 

چقدر بی تاب دیدن غروب مدینه و مکه بودم

چقدر بی تاب دیدن جمعیت کنار بقیع بودم

 که شاید زیارتش کنم

فقط یک لحظه...

یک نگاه...

 

و چقدر با شرمندگی و حسرت جواب میدم -نه- وقتی سوال میشه امام زمان رو ملاقات نکردی؟

 

و هنوز به همه ی اتفاقات به چشم یک نشانه نگاه میکنم


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن ای خدای رکن ومقام!آیا شده زیر ناودان طلا کسی فقط او را از تو بخو سه شنبه 87 اردیبهشت 3  ساعت 10:46 عصر

به یاد سه شنبه ای که از تهران به سمت سرزمین آرزوها حرکت کردیم

به یاد سه شنبه ای که از مدینه النبی به سمت خانه خدا حرکت کردیم

به یاد سه شنبه ای که با همسفران خداحافظی کردیم...

 

اللهّم انی اسئلک و اتوجه الیک ب...

میرسم به نام زیبای رسول

به یاد میآورم فبه الخضرا را ...

و روزهایی که روبرویش می ایستادیم و سلام میگفتیم

و حضور بزرگی که در سلام گفتن همیشه پیش قدم بوده را حس می کردیم

و روضه النبی را ...

میرسم به نام علی  (علیه السلام)

به یاد میاورم بقیع را...

و فاطمه را ...

و در و دیوار...

خاکی را که مولا رویش قدم نهاده بود...

میرسم به نام حسن  (علیه السلام)

به یاد می آورم بقیع را ...

و روز تشییع پیکر مطهرش را...

میرسم به نام حسین (علیه السلام)

به یاد می آورم بقیع را ...

ام البنین ...

به یاد می آورم ابوالفضل العباس را ...

و کربلایی که همچنان بی تاب دیدن و بوئیدنش هستم...

میرسم به نام زین العابدین (علیه السلام)

به یاد می آورم بقیع را ...

و کربلا را...

و صحیفه ی مبارکش که گویی از درد دل ما خبر میدهد

میرسم به نام محمد باقر (علیه السلام)

به یاد می آورم بقیع را ...

و شرمندگی ام را...

میرسم به نام جعفر صادق (علیه السلام)

به یاد می آورم بقیع را ...

و شرمندگی ام را...

میرسم به نام رضا  (علیه السلام)

و به یاد می آورم روزهای قبل از سفر را که حضرتش خواستم در طول سفر تنهایم نگذارد...

میرسم به نام  حسن عسگری  (علیه السلام)

به یاد می آورم"لبیک اللهم لبیک,لبیک لاشریک لک لبیک,ان الحمدوالنعمه لک والملک لاشریک لک لبیک"

و عمره دومم را...

میرسم به نام امام زمانم ,مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)

و به یاد می آورم همه ی سرزمین آرزوها را...

و به یاد می آورم بغضی را که در گلو مانده بود

و کنار کعبه , زیر ناودان طلا فقط به خاطر او اجازه رهایی یافت

و خوش به سعادت کسانیکه حضورش را درک کردند و به زیارتش مشرف شدند...

برای همه ی همسفرانم دعا کردم

و اینکه دوباره همسفر باشیم در سفر به سرزمین آرزوها...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن خاطرات دوشنبه 87 اردیبهشت 2  ساعت 10:8 عصر

 

 

 

 ::ساعت 5:23 بعدازظهر-در حال حرکت از مدینه به سمت مسجد شجره هستیم.
وقتی به مدینه قدم گذاشتم باور نمیکردم که راهم داده باشند.
و حالا...
و حالا باور نمی کنم که باید بروم...::

 دفتر خاطراتم را با دقت میخوانم

نوشته ها را با تصاویر  در ذهنم ورق میزنم

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن همه دم باب رحمتت باز است .منم که از تو جدا ماندم و خطا کردم یکشنبه 87 اردیبهشت 1  ساعت 10:5 عصر

تا که نامت بر زبان آمد,زبان آتش گرفت

سوختم چندان که مغزاستخوان آتش گرفت

حیدرآمد,خاک همچون باد,گرم گریه شد

خواست تا غسلت دهد,آب روان آتش گرفت

هان چه می پرسی؟چه پیش آمد؟زمین را آب برد

بادبان کشتی پیغمبران آتش گرفت

یک طرف ماه مرا ابر سیاه فتنه کشت

یک طرف از درد غربت,کهکشان آتش گرفت

رفت سمت آسمان,روحت,زمین از شرم سوخت

در زمین جسم تو گم شد,آسمان آتش گرفت

علیرضا غزوه-قبرستان بقیع

 

 ----------------------------------------------------------------- 

امروز دیگه طاقت نیاوردم ,رفتم شهر ری .

از طرف کل همسفران هم زیارت کردم و برای همه دعا کردم.

اذان مغرب قبرستان بقیع و مسجدالنبی را نشان میداد

احساس کردم تمام وجودم داره میسوزه...

 الان هم که میخوام توصیفش کنم داغ شدم...

میدونم همه حتما همین حال رو دارید و حتما بهتر از من....

 

 

حضرت عبدالعظیم حسنی و بچه هایی که اومدن زیارت


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   افسانه احمدی  

عنوان متن لحظات آخر...مدینه در مکه جمعه 87 فروردین 30  ساعت 5:55 عصر

 در کوی عشق شوکت شاهی نمی خرند

                                                                اقـــرار بندگـی کن و اظهار چـاکری

 

گاهی اوقات که حرف های گفتنی زیاد میشن , تصمیم گیری برای اولویت بندی سخت میشه

آخرش رو اول میگم
وقتی مطلع شدم که کاروان ما زودتر از موعد مقرر باید برگرده خیلی ناراحت شدم.
بلافاصله رفتم مسجدالحرام ,خیلی ناراحت بودم , بدون اینکه فکر کنم که چی باید بگم
گفتم خدا داری ما رو بیرون میکنی؟
نمیتونستم حرف بزنم
فقط نگاه میکردم...
و
زمان بازگشت همان قرار قبلی شد...
رفتم مسجداالحرام
از خدا خواستم حرکت از هتل با تاخیر باشد
و شد...
تمام وجودم از خوشحالی فریاد میزد
بلافاصله رفتم مسجدالحرام
زمان برگشت مجددا خواسته ام را تکرار کردم
و شد...
فقط چند ساعت دیرتر از بقیه حرکت میکردیم
ولی قلبم از خوشحالی نمیتونست با ریتم عادی بـتـپه
وقتی با بچه های کاروان خداحافظی میکردم
بغض غریبی داشتم
خودداری کردم...
اما
احساس کردم
بوی  مدینه میآمد...
وقتی مدینه بودیم حرم حال و هوای خاصی داشت
بوی غروب مسجدالنبی
بوی غربت بقیع 
اما...
اما این عطر کاملا متفاوت بود
نمی دانم...
اما امیدوارم...

 

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وبلاگ حلقـــه
سلام
سفری دیگر
تو میروی به سلامت ....سلام ما برسانی..
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ