سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  سیزده به در ... مدینه
هرگاه خداوند، بـنده ای را دوست بدارد، امانتداری را محبوبش می گرداند. [امام علی علیه السلام]
آنلاین
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
77069
بازدیدهای امروز وبلاگ
8
بازدیدهای دیروز وبلاگ
3
منوی اصلی

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره ی مـــــــا
سیزده به در ... مدینه

حکایت ما حکایت بادیه نشینانی است که تازه فهمیده اند چگونه از زلال هستی به راحتی گذشته اند... و حالا برآنند که طعم خوش زندگی را تنها به خاطر بسپرند که زود گذشت و رویایی بود شاید تکرار نشدنی...

لوگوی وبلاگ
سیزده به در ... مدینه
نوشته های
اطلاعیه ها
محمد عباسی
افسانه احمدی
سیده زهرا حسینی
مرضیه قیومی
منصوره ناصری
زهرا مرادی
ناهید سیف اللهی
خدیجه کدخدایی
سیدمحمدرضا واحدی
فرززانه خراسانی
اوقات شرعی
لینک دوستان

لبگــزه
مُحرم حرم
این دل سوخته

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   ناهید سیف اللهی  

عنوان متن در جستجویم... شنبه 87 مهر 20  ساعت 9:12 صبح

من خدا را فهمیدم...

نه به اندازه ی انگشتانم

در کف حوضچه ی تنهایی

برِ یک دانه ای بر شانه ی مور

و به اندازه ی فهم مگسی از انسان...

 

...در جستجویم


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   ناهید سیف اللهی  

عنوان متن چه کسم من؟ سه شنبه 87 تیر 18  ساعت 9:15 صبح

زمین در جنب این نه سقف مینا            چو خشخاشی بود بر گرد دریا

تو خود بنگر که در خشخاش چندی        سزد تا بر بروت خود بخندی


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   ناهید سیف اللهی  

عنوان متن شاید لابه لای ستاره ها ...! دوشنبه 87 خرداد 20  ساعت 3:59 عصر

به نام خداوند بیشمار ستاره که همشون محصور چشمای منن...

خدای نازنین، خدای زیبا،خداوند وسیع و تنها، خداوند بی ریا .

نیمه شب 16 خرداد 87، اکنون و توی این لحظه من مهمون یه دنیا ستاره ام. تفرش، روستای بازرجان، روی بام، تنها با آسمان...

وای خدای دوست داشتنی من، بی نظیره، تکرار نشدنی و بی ریا. آسمونی که امشب تنها برای من خلق شده و خدایی که در این نزدیکیست!

حظ عجیبی می برم،شاید از این همه ستاره، شاید از سخاوت یکجای خدا ، شاید از اینکه "اکنون" رو می بینم، شاید...

نمی دونم دنیا جای عجیبیه، گاهی تو سربالایی زندگی رکاب می زنمو ازروی خستگی رفتنو بهونه می کنم و گاهی... وااااای نه خدای من با وجود این همه خلوص و دلنوازیت، مگه میشه رفت!... ممنونم که انتخابم کردی که باشم و شاهد امشبت باشم و عنایتت. این آسمون به قدری دیوونه کنندست که توی این لحظه واااقعا" هیچ چیز رو ترجیح نمی دم. انگار که غنی غنی شدم. انگار که دلیلی برای زیاده خواهی نیست!

الان بابا پیشم بود و گفت: میگن هر ستاره به تنهایی از زمین بزرگتره... واااااااای خدای من، من چقدر کوچیکم...

راسته که میگن: زندگی سراسر صحنه ی ناباوری هاست!

نباید وقتو از دست بدم،فقط باید به ستاره ها خیره شم. فردا دیگه آسمون این شکلی نیست،فردا دیگه این قسمت آسمون سقف من نیست! تنها باید خیره شدو لذت برد...

خدا خیلی نزدیکه...

شاید لابه لای ستاره ها...

بذار یه امتحانی کنم شاید بتونم بگیرمش...آها...

... چقدر خالی شدم.با خودم میگم خوش به حال موجوداتی که از زمین فراتر رفتنو به تو نزدیکتر شدن. اونایی که شانس بزرگتر دیدنو شفاف تر دیدن ستاره هارو دارن!

خدایا یعنی چی؟ این همه سخاوت برای چی؟ این همه ستاره برای کی؟

چشمام از شدت تعجب اشکبار شدن،رهاشون کردم،بذار ببارنو توی مرداب گوشم سرازیر شن...چه شب بی ریایی...

دوست دارم خدا...


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   ناهید سیف اللهی  

عنوان متن الهی... شنبه 87 خرداد 11  ساعت 9:2 عصر

الهی

گر کسی تو را به جستن یافت،

من به گریختن یاقتم،

گر کسی تو را به ذکر کردن یافت،

من به فراموش کردن یافتم،

کر کسی تو را به طلب یافت،

من خود طلب از تو یافتم.

الهی

وسیلت به توهم تویی

همه تویی و بس

باقی هوس...

 

 

 

 

 

 


  نظرات شما  ( )

نویسنده مطالب زیر:   ناهید سیف اللهی  

عنوان متن بار دیگر مرا بخوان ... یکشنبه 87 اردیبهشت 29  ساعت 9:32 عصر

به نام  پروردگار نزدیکتر از همیشه  

پروردگار کعبه، پروردگار سرزمین آرامش، خداوند ما...

13 فروردین سال 87 ، یه روز به اصطلاح نحس که باید از خونه کند و سفر کرد. منم سفر کردم. سفر کردم به آغوش خدا. امسا ل مهمونش شدم و خدا میزبانم شد و چه بزمی!

همش عشق و عشق ، و جز عشق تنها عشق...

کلی برام سنگه تموم گذاشت، هیچ چیز کم نبود و جای هیچ موهبتی خالی نبود. همه چیز در حد اعلا بود و آرامش هم...

امسال به همت نیرویی که باز هم خودش می دونه و بس توی عمره دانشجویی ثبت نام کردم و مهر تایید رو روی برگم کوبوندو صدام زد. من هم راهی شدم، با سینه ای سرشار از شوق و پر از تهی ...

هفت روز  توی مدینه مهمون رسولش بودیم و خونش شده بود خونمون. هفت روز مالک بهشتش بودیم، قطعه ای از بهشت روی زمین... و اینکه چرا؟! شاید برای اینکه گو شه ای از طعم بهشت رو در کالبدی از جسم چشیده باشیم تا مشتری بهشت برینش بشیم!

... تا اینکه محمد(ص) ما رو بدرقه کرد و پشت سرمون کاسه ای آب ریخت تا راهی خونه ی ربش بشیم، و چه اشتیاقی! نه به راحتی اما چون شیدای فردا بودیم بالاخره ازش دل کند یم. 7-6 ساعت توقف روی صندلی اتوبوس و شوق رسیدن به سرزمین وحی. تنها شب بود و شب، شب و تا ریکی و چه وهمی و غربتی وچه سر گیجه ای...

خوابی که روی چشمم تکیه می داد و تنها آزارم میداد. همگی محرم بودیم و نباید توی پنجره ی اتوبوس نگاه می کرد یم. بچه ها همگی از ترس اشتباه پرده ها رو کشیده بودن.          

با تموم سنگینی پلکم، شاید اولین باری بود که خوابیدن حالمو بهم میزد. چشم روی چشم گذاشتن توی اون لحظه یعنی به بیهودگی سپرده شدن یعنی زخمه کشیدن به روح، یعنی... 

چه حسی دردناکتر از این؟! حسی که ترس و شوق رو آلوده ی هم کرده بود! داخل اتوبوس تاریک تاریک بود و نمی شد هیچ چشمی رو جستجو کرد. بچه ها شاید آروم به خواب رفته بودن و شایدم حس متفاوتی رو تجربه می کردن!

اما توی اون لحظه من رهایی می خواستم. خفگی اومده بود به سراغم و باز هم، پناه بردن به نجات بخش همیشگیم، آسمان! (که اگه نبود، شاید خیلی زود نبودم)...

خیلی آروم پردرو کنار زدم. تابلوی روبرو انقدر درگیرم کرد که شیشه ی اتوبوسو به کل فراموش کردم، چه برسه به اینکه خودمو توی اون جستجو کنم!

قاب عکسی مملو از تاریکی و سایه هایی از تپه ها یی بهم پیوسته و باز هم آسمان و هزاران ستاره ی ریز و درشت که اتوبوس ما رو تا مقصد همراهی می کرد.  سرم رو به پنجره تکیه دادم، آروم خودم رو پشت پرده محو کردم و چشمامو به آسمون سپردم تا رها شم...

فزت و رب الکعبه ... سوگند به پروردگار کعبه که رستگار شدم.

وای خدای من چه راه زیادی در پیش تا به این جمله رسیدن! نمی دونم چند بار دیگه باید مهمونم کنی تا نمک گیرت بشمو تو شرمندگیت بمونم و خودمو پیدا کنم. میگن  خدا یعنی به خود آمدن،یعنی چندتا سفر دیگه باید همقدمم بشی تا به خودم بیامو تو دست یافتنی تر بشی...

 

خداوندا

دل بی سامان من راچه دردی جز تو را داشتن

چه غروری جز تو را برای خویش خواستن

و چه دلیلی برای بودن، جز تو را یافتن  ...

 

 

نمایی زیبا از ورودی مسجد شجره

  

اثر خانم سعیده راستگار

فشار جمعیت بر روی ورودی پله های بقیع

 


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وبلاگ حلقـــه
سلام
سفری دیگر
تو میروی به سلامت ....سلام ما برسانی..
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ