گاهی دلم برای خودم تنگ می شود ... برای وجود واقعی ام . نی ای که از نیستان عشق بریده شده بود، وجودی که تازه روز گار وصل خویش را یافته بود
خدای من ،کمتر از یکسال است اما گویی هزار سال نوری است که از اصل خودم دور افتاده ام.
محفل گرم و صمیمی دوستان فرصتی تازه بود برای یاد آوری اینکه از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ؟!!...
مگر نه اینکه بهر عشق ورزیدن باز گتشته بودیم از بیت یار نه برای شکستن دل ،عهد یا روزگار.. و مگر قرار نبود جویباری غزل خوان باشیم کعبه ی عشق را برای دوستاران یار .
مگر نیاورده بودیم کوله باری همه نور وپر ازعطر بهار تا زمزمه کنیم اش در گوش عاشقان دیاریاس وبهار...
مجلس ما نشستن بر سر سفره ی مهربانی بود و افطارروزه ی سکوت پروانه های عاشق.. و نوشیدن جرعه جرعه صداقت از دست دوستی مهربان.. دوستی که سر پنجه هایش هنوز سوز تار عشق را دارد. او که می نوازد تا ما پروانه وار تا عرش کبریایی یار پای کوبان شویم.
آری او را می گویم ، او که عبایی از محبت به تن دارد و تاجی از بندگی خدا بر سر ، هم او که ریش هایش را در آسیاب ارادت به حق سپید کرده.. او که اولین بار نشانی خانه ی دوست را به ما داد
می دانم می دانم ،تو هم خنده هایش را بیاد داری.. او که قدم به قدم با تو آمد تا خدا ... راهنمایت ،دوستت،حاج آقایت.
همچنین مجلس ما رنگین شد به دل گفته های پروانه های دل سوخته.. آنان که رنگ زر و زور را از زندگیشان زدودند و سادگی را با علی در غربت مسجد شیعیان به قسمت نشستند آنان که دانستند همرنگ جماعت شدن رنگ خدا نیست،دشوار است خوب زیستن در میان بدی ها .
آنچنان که هستی، باشی در جایی که همگان می خواهند رنگ سیاه خود را بر بال های تو نقش کنند، آنجا که عریانی افتخار است و نجابت حدیث غربت یاس.
آنجایی که آدم ها لگد مال میکنند بال های نجابت تو را با پاهای بی عفت خود. این ها همه حرف های دل پروانه عاشقی بود در مجلس محرمان حریم حرم یار.
مجلس ما معطر شد به عطر خوش خاطره ها و اینها همه حاصل دستان پدری است مهربان(جناب آقای صابری) و دلسوز و همراه همیشگی پروانه ها (جناب دکتر عباسی).
در آخر اگر تو هم مثل من دلت برای طواف عشق تنگ شدکافی است که دل شکسته ای را شاد کنی،زیرا کعبه او دلهای شکسته ی بندگانش است. هم او که خاک را به نظر کیمیا کند.
|