سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  سیزده به در ... مدینه
[ و از معنى لا حول و لا قوة إلاّ باللّه از او پرسیدند ، فرمود : ] با وجود خدا ما را بر چیزى اختیار نماند و چیزى نداریم جز آنچه او ما را مالک آن گرداند . پس چون ما را مالک چیزى کرد که خود بدان سزاوارتر است تکلیفى بر عهده‏مان گذاشته و چون آن را از ما گرفت تکلیف خود را از ما برداشته . [نهج البلاغه]
آنلاین
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
78597
بازدیدهای امروز وبلاگ
80
بازدیدهای دیروز وبلاگ
16
منوی اصلی

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره ی مـــــــا
سیزده به در ... مدینه

حکایت ما حکایت بادیه نشینانی است که تازه فهمیده اند چگونه از زلال هستی به راحتی گذشته اند... و حالا برآنند که طعم خوش زندگی را تنها به خاطر بسپرند که زود گذشت و رویایی بود شاید تکرار نشدنی...

لوگوی وبلاگ
سیزده به در ... مدینه
نوشته های
اطلاعیه ها
محمد عباسی
افسانه احمدی
سیده زهرا حسینی
مرضیه قیومی
منصوره ناصری
زهرا مرادی
ناهید سیف اللهی
خدیجه کدخدایی
سیدمحمدرضا واحدی
فرززانه خراسانی
اوقات شرعی
لینک دوستان

لبگــزه
مُحرم حرم
این دل سوخته

لوگوی دوستان



موسیقی وبلاگ
اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   سیدمحمدرضا واحدی  

عنوان متن دل گویه ای با بی بی جمعه 87 خرداد 17  ساعت 11:24 عصر

دل گویه ای با عمه ام  ـ ساعت 22 در حرمش و  شب شهادت مادرش

به من گفته بودند اینجا سرزمین دشمنان توست
شام دیروز... دمشق امروز
به من گفته بودند روزگاری اسیر حاکمان این دیار بوده ای
آمده بودم گریه کنم غریبی ات را..
می خواستم ناله کنم اسارتت را...
اما می خندم حقارت و حماقت بنی امیه را
وقتی شکوه بارگاهت را که می بینم...

می گردم تمام شام را...
کو نسل ونتیجه ی آل بنی امیه؟  کو یک نفر که به این انتساب افتخار کند؟
اصلا آدم زنده، پیش کش ... کو قبر معاویه ؟ کو قبر یزید؟ کو قبر مروان ؟

بانوی من!
تو همان غریبی نبودی که دشمنانت خواستند گمنام بمانی؟
تو همان اسیری نبودی که بر سرو صورتت سنگ می زدند؟
تو سالار قافله ای نبودی که هنگام ورودش به این شهر، مردم به خاطر پیروزی امیرشان هلهله می کردند و شیرینی خیرات می دادند؟
امروز چرا پس بارگاهت پناهگاه عام و خاص شده است؟
چه شده است که فرشتگان از عرش برای زیارتت به زمین می آیند؟
مگر این بارگاه، بارگاه تو نیست که امروز حتی مخالفان نیز در برابر عظمتش کرنش می کنند و دست ادب به سینه می گذارند؟
آن یکی بارگاه که صفای معنویش دل هر رهگذری را می برد ، خرابه ی آن روز شام نیست؟

پس کو آن مست قدرتی که یک روز در این دیار، امیرالمومنینش می خواندند؟
کو آن کودنی که می خواست نام شما را به خاک بسپارد؟
کو آن ابرقدرتی که سرمست از پیروزی با چوب بر لب و دهان برادرت می زد؟
کو آن پا جای پای قیصر گذاشته؟ کو کاخ سبز اموی؟
چرا امروز نامی از آن همه شکوه و سربلندی نیست؟
چه شد که حتی از یادشان نیز چیزی باقی نمانده است، مگر نام هایی کمرنگ که  رنگ از کوچه وخیابان و مسجد نیز می برد ؟


بانوی من!
می خواستند نامتان را نیز از بین ببرند اما یریدون لیطفئوا نورالله والله متم نوره ولو کره المشرکون
آیا این بیچارگان نمی دانستند که شما  تبار بانویی هستید که قرآن به وصفش انا اعطیناک الکوثر را صلا زد؟
بانویی که سلاله اش به پایداری هستی پایدارند و افتخار خلقت...  و دشمنانشان ابترها و منقرض های تاریخ ؟
آیا این تو نبودی که در مجلس همان امیرالمومنین ساختگی فریاد بر آوردی که یا یزید! کد کیدک و اسع سعیک فوالله لا تمحوا ذکرنا و لا تمیت وحینا ؟


بانوی صبوری و مردانگی!
امشب که شب شهادت مادر توست بر مزارت آمده ام
آن روز تو چهار سال بیشتر نداشتی .. داشتی؟

خیلی حرف دارم .. عقده هایم متراکم شده است
اما فقط برای تسلیت آمده ام عزیز
تسلیتم را بپذیر
و تسلیت دوستانم را
دعایشان کن و مرا نیز..
که اطمینان دارم دعای تو ردخور ندارد...


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

وبلاگ حلقـــه
سلام
سفری دیگر
تو میروی به سلامت ....سلام ما برسانی..
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ