آتشی از عشق در خود بر فروز سر به سر فکر و عبادت را بسور
ملت عشق از همه دین ها جداست عاشقان را مذهب و ملت خداست
نماز فریاد عشق است و جوهر بندگی و منصه ظهور بندگی، سجده است، سجده، سجده.
وقتی این کلمه را می شنوم، صحنه ای برایم تداعی می شود که تا عمر دارم و نفس می کشم، از یادم نخواهد رفت.
صحنه اظهار بندگی در مقابل وجود لایزال، قادر متعال، ایزد منّان و خداوند سبحان.
سجده ای که در آن بچه ها با بند بند وجودشان، از خداوند تشکر می کردند، با شیرینی زبانشان با خدا حرف می زدند و تسبیح می گفتند، آنقدر فضا جالب و روح بخش بود، آنقدر بچه ها با خلوص دل و از پاکی ضمیر با خدا نجوا می کردند که با تمام وجودم حس کردم و یا بهتر بگم، لمس کردم که تک تک سنگهای مسجدالحرام و کعبه، رکن و مقام، حجر اسماعیل، حجرالاسود، ناودان طلا و بالاخره مستجار هم با این بچه ها همراه شده و تسبیح خدا را می کنند.
انگار همه جا سکوت محض برقرار بود، انگار توی مسجدالحرام به غیر از گروه ما کس دیگری نبود.
یکی می گفت : خداجون ممنونتم،
دیگری می گفت : خدایا منّت گذاشتی دعوت کردی،
یکی دیگه می گفت : خداجونم متشکرم دعوتم کردی، خونتو دیدم و ...
هر کسی با یک زبانی با خداش حرف می زد، آنقدر قشنگ و زیبا با خداوند حرف می زدند که یک لحظه دلم خواست فقط سکوت کنم و صدای نجوای عاشقانه زائران حریم یار را بشنوم.
دلم می خواست تا ابد بر این سجده بمانم و هیچ وقت بلند نشوم.
دلم می خواست نهایت بندگی و کوچکی خودم را در مقابل عزت خداوند به نمایش بگذارم تا وقتی که در روزمرگی دنیا غرق شده ایم و اصلا حواسمون نیست که در محضر کی هستیم و حس می کنیم ما انسانیم، اشرف مخلوقات و قادر به انجام کارهای عجیب و وقتی عجب تمام وجودمون را می گیره و غفلت قلبمون را می پوشونه، آن سجده و آن اظهار عجز، یک تلنگر بهم بزنه که :
کجایی؟ چی کاره ای؟ چی فکر کردی؟
باز هم یادت رفت که چی بودی و چی شدی؟
یادت رفت از کجا آمدی؟ به کجا می خواهی بری؟ و چی کار می خواهی بکنی؟
باز هم یادت رفت، باز هم گناه؟، گناه؟، گناه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چه قدر؟ تا کی؟ تا کجا؟؟؟؟؟
ولی همون معبود بی نظیر، از نهایت رحمت و رأفتش پیام می دهد که :
صد بار اگر توبه شکستی بازآ گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
خدایا : من در کلبه فقیرانه خود چیزی دازم که تو در عرش کبریایی خود نداری، من چون تویی دارم و تو چون خودت نداری.
لا شریک لک
|