سلام
نوشتن تنها وسیله ای بود که میتونستم خودم رو از این دلتنگی چند وقته نجات بدم.می دونم پامو از گلیمم دراز تر کردم ولی از کسایی که دستی تو نوشتن دارن می خوام به بزرگی خودشون ببخشن.
رویای صادقه
نمی دونم شما از این سفر چه تعبیری دارید ولی من یک چیز بیشتر نمی تونم بهش نسبت بدم:
" یک رویای صادقه "
میگن اگه کسی خواب ببینه که تو مسجدالحرامه و کعبه را مقابل خودش ببینه می تونه مطمئن باشه که خوابش یه حقیقت زیبا بوده که در عالم رویا درکش کرده.قبلا چند بار خواب دیده بودم که دارم دور خونه خدا می چرخم و با خدا حرف می زنم.هر بار که از خواب می پریدم با خودم میگفتم یعنی میشه؟
یعنی میشه یه روز روبروی قبه الخضرا بایستم و جواب سلام مولام رو بدم؟
یعنی میشه کنار بقیع بایستم و برای غربت چهار ستاره بقیع گریه کنم؟
یعنی میشه زل بزنم به خونه خدا و تا سیراب نشدم پلکامو رو هم نذارم؟
شد!!!ولی حالا روزی صد بار با خودم میگم:"حیف و صد افسوس که ... "
حالا می فهمم بی تابی های پدرم رو برای دوباره رفتن. حالا می فهمم نگاه های غریب و مشتاق مادرمم رو لحظه بدرقه خودم.
تو مکه و مدینه بارها و بارها به بچه ها گفتم که الان خوابیم وقتی برگردیم تازه می فهمیم که کجا بودیم و ...
حالا هم با تمام وجود می خوام که دوباره بخوابم و ...
|